انسان

ساخت وبلاگ

در آغاز تنها صدای تو بودو قلبم یک پنجره داشت که تنها بسوی تو باز می شدتمام جاده هایی که می رقتم به سوی تو باز می گشتتمام روزها با تو آغاز می شدتمام خنده هایم برای تو بود******پایان تو پایان راه هاستپایان روزها و خنده هاستاینکمن لابلای کدام روز و کدام سال من زیر کدام ثانیه از لحظه های عمردوباره دست های تو را خواهم یافتکجا دوباره با تو قدم خواهم زدو کدام روز دوباره با تو آغاز خواهد شد ****پیش از آنکه فراموشی خاموش کند چراغ های خاطره راپیش از طوفان زمان که یاد ها را می روبدنشانه ای دوباره از تو می خواهمتا باور کنمتنها خاطره نیستیو حقیقت رگ هایتهنوز زیر پوست من جاری است******چگونه باور کنم زمان ورق خورده استو پشت کاغذ دیروز نامت برای آخرین بار حک شده استچگونه باور کنم ابدیت میان ما جاری استو من میان زمان گم خواهم شدو هزار خاطره با خود به زیر خاک خواهم برد انسان...ادامه مطلب
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 12:40

چراغ ها خاموش می شوند

چراغ شادی ها

چراغ عشق ها

چراغ دوستی ها

در جزیره تنهایی

دور از تو ایستاده ام

در ساحل دریایی بی انتها

بی هیچ فانوسی

که نشانی از جزیره ام باشد

در من ، تنها خاطره ها بیدارند

با سوسویی در دور دست

و اندک آرامشی 

تا باور کنم

من هنوز زنده ام

پیش از آنکه

آخرین خاطره ها با ماه غروب کند

و شب یکسره در چشم های من فرو افتد

انسان...
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 13 فروردين 1399 ساعت: 10:21

 

زمان را گم کرده ام

روزها را گم کرده ام

خاطره ها را گم کرده ام

چیزی در من مرده است

و من خالی مانده ام

چون تکه ابری که نمی بارد

و تنها

در آسمانی آبی رنگ

آرام می گذرد

به جایی بی نشان

من تنها سایه ای شده ام

که نرم می گذرد

بی هیچ رد پایی

بی هیچ بارانی

انسان...
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 107 تاريخ : چهارشنبه 13 فروردين 1399 ساعت: 10:21

به جستجوی ماه می گردم

                               در آسمان ابرآلود

به دنبال یک لبخند

                        وقتی که فاجعه تکرار می شود

به جستجوی برگی سبز می گردم 

                                          در جنگل سوخته

و شمعی خرد

              در شب بی مهتاب

به جستجوی امید می گردم

                          در نا امیدی بی پایان .

انسان...
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 98 تاريخ : چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت: 4:51

 آنجاورای زمانپشت کوه های برف آلودزیر نور مهتابانسانی یخ زده استبا چشم هایی بازو دستانی که تفنگی کهنه را می فشارداینجامیان شهر های افسردهکلمات یخ زده اندگلوله ها پوسیده اندایمان بر مدار صفر می چرخدو د انسان...ادامه مطلب
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 103 تاريخ : چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت: 4:51

 با چشم های تو نمی بینمبا دست های تو نمی سازمبا قلب تو عاشق نمی شومبا پاهای تو نمی رومزیرامن تو نیستمحتی اگر رؤیای من باشیبگذار با چشم کم سوی خود ببینمحتی اگر سایه ای از حقیقت باشدبا دست های خویش بساز انسان...ادامه مطلب
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 91 تاريخ : چهارشنبه 30 بهمن 1398 ساعت: 4:51

باور نمی کنم

باور نمی کنم

دیگر

سوگند آدمیان را

بشارت ها را

و هیچ شعری را باور نمی کنم

تنها صدای رود است که در آن دروغی نیست

و تنها نسیم است که صادقانه می وزد

من حقیقت را 

تنها در آفتاب می بینم

در ماهتاب و درخت

در آسمان آبی و ابری

در باران و خشکسالی

من حقیقت را

جایی می بینم 

که نشانی از انسان نیست

انسان...
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:25

عشق یعنی تسلیمو سفر کردن                 در بی خبریدل به رودی دادن ، که گذر می کند از پیچ و خمی ناپیداعشق           یعنی که فرو افتادنو چنان غلتیدنکه ندانی پس این لحظه چه می آید پیششاید از بیشه سبزی ب انسان...ادامه مطلب
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:25

کنار هر تلخی

ذره ای از قلبم را جا گذاشتم

کنار هر رنج 

ذره ای از لبخندم

این گونه بود که شادی رفت

احساس را گم کردم

با عشق بیگانه گشتم

و اکنون آماده مرگم

چه تلخ است

آن گاه که زندگی چیزی از تو می گیرد

بی آنکه چیزی ببخشد

انسان...
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:25

چه کسی می داند چه میزان اندوهته دلهای خموش ، ته گرفته است و فراموش شده است ؟باد پاشیده به رویش خاکیو زمان برده به اعماق خودشهمچو دریای عمیقی همه این غم ها رانیست دیگر یادینیست دیگر سخن از خاطره هارفته انسان...ادامه مطلب
ما را در سایت انسان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohsen29343 بازدید : 104 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 18:25